هنگامی که امام خامنه ای بیداری در مناطق اروپایی و آمریکا را ذکر کردند،خیلی ها مثل همیشه باور نکردند و این اتفاق را دور از ذهن میدانستند...

اما وقتی اعتراض ها از انگلیس،آمریکا شروع شد باز خیلی ها گفتند این ها عده ای قلیلی اند که از روی بیکاری و برای خنده به خیابان ها آمده اند...!اما وقتی این حرکت ادامه پیدا کرد جنبش وال استریت یا ۹۹ درصدی ها شکل گرفت که اعتراض سطحی نداشتند بلکه با مبنا ی دموکراسی به مبارزه پرداختند.من قصد ندارم این اتفاق ها را تنها دلیل سقوط غرب بدانم بلکه به نظر می رسد سقوط غرب از اصل و شروع حرکتشان شروع شد.

در این میان شهید مطهری دیدگاه های جالبی دارند:

۱-خلاء آرمانی:مساله شناخت در فلسفه غرب لاینحل مانده و نتوانسته روح بشر را سیراب کند.ویل دورانت اعتراف میکند که خلا موجود،در درجه اول یک خلا آرمانی است.کمبود در ناحیه مقاصد و آرمان ها که به پوچی گرایی منتهی شده.با این که تصدیق میکند که این خلا،خلا نوعی تفکر و ایمان به اهداف انسانی است،اما میپندارد با هر نوع معنویتی-هر چند از حدود قوه تخیل تجاوز نکند-چاره پذیر است.می پندارد سرگرم شدن به تاریخ وهنر و شعر قادر است چنین خلا را که از عمق فطرت آرمان خواه انسان ناشی میشود،پرکند.

۲-نارسایی مفاهیم فلسفی غرب:حقیقت این است که غرب در آنچه حکمت الهی نامیده میشود،بسیار عقب است و شاید عده ای نتوانند بپذیرند که غرب به فلسفه الهی مشرق و خصوصا فلسفه اسلامی نرسیده است.میبینیم فیلسوفان غربی دچار برخی مشکلات در مسایل الهی بوده اند و نتوانسته اند آنها را حل کنند،یعنی معیارهای فلسفی شان نارسا بوده است.بدیهی است که این نارسایی ها زمینه فکری را به نفع ماتریالیسم آماده می کرده است.

۳- غرب مرکز پیدایش دیکتاتوری:آن گاه که مفاهیم خاص اجتماعی و سیاسی در غرب مطرح شد و مساله حقوق طبیعی و حق حاکمیت ملی به میان آمد،عده ای طرفدار استبداد سیاسی شدند و تنها چیزی که برای مردم در مقابل حکم رانان قائل شدند،وظیفه و تکلیف بود.اینان در استدلال های خود برای اینکه پشتوانه ای برای نظریات سیاسی مستبدانه خود پیدا کنند،مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسئول نیست،بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است.میگفتند :مردم حق ندارند حکمران را بازخواست کنند یا برایش وظیفه معین کنند.فقط خداست که میتواند او را مورد بازخواست قرار دهد.مردم حقی بر حکمران ندارند،ولی حکمران حقوقی دارد که مردم باید ادا کنند.طبعا در افکار و اندیشه ها نوعی ارتباط تصنعی به وجود آمد،میان اعتقاد به خدا و اعتقاد به لزوم تسلیم در برابر حکمران و سلب حق هر گونه مداخله ای در برابر کسی که خدا او را برای نگهبانی مردم برگزیده است و او را فقط در مقابل خود مسئول ساخته....

البته عاملی مثل دور افتادن علم از ایمان را نیز نباید فراموش کرد که در فرصت دیگر جای بحث دارد...